كلّيُومٍهوفیشَأن بخوان
سلمان رشدی نویسنده ی کتاب آیات شیطانی که به فتوای خمینی مرتد معرفی شده بود، پس از ۳۴ سال از صدور این فرمان، در قلب آمریکا ترور شد!
خمینی در حالی که کتاب آیات شیطانی را نخوانده بود، صرفا بر اساس سیاست روز و گزارشات واصله، به استناد حکم فقهی ارتداد، فتوای قتل سلمان رشدی را صادر کرد.
با ترور نافرجام سلمان رشدی، بحث کهنه و قدیمی پیرامون فتاوی فقهی ارتداد و فرد مرتد مساله روز و جهانی شد. برخی از روحانیون که باصطلاح از روشنفکران درس خوانده ی حوزه های علمیه هستند با استناد به همان فقه، درصدد رد مساله ی ارتداد شدند و برخی هم مانند سید حمید حسینی، عضو هیئت علمی دانشگاه قرآن و حدیث در واکنش به این حادثه نوشتند:
[کمتر کسی از مخالفت قرآن با توهین به مقدسات دیگران و حرمت ناسزا گفتن حتی به بتها و خدایان دروغین بیاطلاع است (انعام،۱۰۸)؛ اما بسیاری از دینداران اهل مطالعه نیز به درستی نمیدانند این کتاب چه روشی را برای مقابله با اهانت به مقدساتش توصیه میکند.
بر خلاف مشهور، نه تنها هیچ آیهای در قرآن از برخورد قهر آمیز با توهینکنندگان به مقدسات سخن نمیگوید، بلکه دو بار (نساء،۱۴۰ و انعام،۶۸) با تعابیری روشن، وظیفهٔ مسلمانان در قبال رفتار زشت هتاکان را صرفاً ترک کردن محل و جدا شدن از جمع آن ها اعلام میکند. شاید بهنظر برسد برخورد نکردن با هتاکی، بیحرمتیها را افزایش میدهد؛ ولی قرآن چنین تحلیلی را نمیپذیرد و واکنش مناسب در برابر تبلیغات زهرآگین را صبوری و خودسازی (ق،۳۹) و ارائه ی چهرهای زیبا از دین برای بیاثر کردن دشمنیها یا تبدیل آن به دوستی میداند. (فصلت، ۳۴). پایان نقل قول].
در قرآن، و در سوره ی توبه، آیه ی۱۲۲، به تفقه در دین اشاره شده:
[ وَمَا كَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنْفِرُوا كَافَّةً فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهُوا فِي الدِّينِ وَلِيُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيْهِمْ لَعَلَّهُمْ يَحْذَرُونَ ] خداوند در این آیه از مومنین می خواهد برخی و به قدر کفایت در دین تفقه کنند.
بر این سبیل و صراط، از این آیه این تفسیر و معنا شد که برای شناخت دین و قرآن و اسلام می بایست (به قول همان حوزه و فقه واجب کفایی است) عده ای تعلیم ببینند و برای مومنین راه و چاه، ضلالت و گمراهی و هدایت و صواب را نشان دهند، تا رستگار شوند!
سوای از آن که گاه تفسیر این آیه میلی و صنفی و گاه به هوا و هوس کشیده شد و از نفس زکیه بر نخاست، به مرور یک طبقه ی خاص را به نام 《روحانیان 》در جامعه بوجود آورد که کار آنان هدایت عوام به صراط مستقیم شد. و در ادامه و با گسترش، به یک صنف و شغل درآمدزا تبدیل گردید که کارش دین فروشی است!
مثلا بالای منبر رفته و بابت موعظه کردن و روضه خواندن مبالغی دریافت می کنند!!
هاشمی رفسنجانی در تاریخ ۷ خرداد ۱۳۶۱ و در خطبه نماز جمعه در باره روضه خوانی روحانیون و منبع درآمد آنان چنین گفته است:
[ در گذشته حکومت که دست شیعه نبود. حکومت شرعی هم که نبوده، حکومت ها هم احتیاجی به این مسائل نداشتند. آن ها خودشان قوانین داشتند. مردم احتیاج به نماز و روزه و خمس و این ها داشتند. فقها هم روی این ها بحث می کردند و در آن مسائل یک کلیاتی کافی بوده، اگر بناست حکومت اسلامی باشد یقینا مساله احیای موات از کتاب صلوت خیلی قطورتر می شود…حوزه های علمیه را آقایان می دانند ماها با روضه خوانی با مردم رابطه داشتیم. با روضه خوانی اسلام را می گفتیم. و با روضه خوانی زندگی مان را اداره می کردیم و با روضه خوانی مراجع را اداره می کردیم و هنوز هم اینکار را می کنیم. جلسات روضه همان مصیبت هایی ست که بعضی از این مستفرنگ ها و باصطلاح روشنفکران خیلی وقت ها سفارش می کردند روضه دیگر نخوانید… بودجه نمی بردیم بودجه می گرفتیم. یک طلبه از قم می رود به جای اینکه چیزی خرج کند و برود بعد بر می گردد پنج شش هزار تومان، دو سه هزار تومان آن قدیم ها، صد تومان، دویست تومان می آورد، خرج دو سه ماه بعدش را هم داشت. هم بودجه می گرفتیم، هم حرف مان را می زدیم…رنقل از کتاب در مکتب جمعه، ج۴، ص ۴۴۷ ].(۱)
حسین مومنی (استاد حوزه علمیه قم) هم با تاکید بر مهم بودن مجالس روضه خوانی، می گوید:
[هر روز باید منبر گذاشت و قال الصادق و قال الباقر گفت].
امام جماعت مسجدی می شوند و بابت اینکه خلق الله پشت سر وی نماز یومیه ی خود را می خوانند، مبالغی حق الزحمه دریافت می کنند!
و برای هزینه ها و رتق و فتق حوزه ها و مراکز دینی خود و مانند آن، از مبالغی که متدینین بابت خمس و دیگر وجوهات، مثل پرداخت کفاره می دهند، استفاده می کنند.
آنچه به عنوان خمس از مقلدین دریافت می شود تفسیر فقهی آن ها از آیه ۳۱ سوره انفال است:
واعلموا انما غنمتم من شی، فان لله خمسه، و للرسول، واللذی القربی، والیتمی، و المساکین، وابن سبیل؛ ان کنتم امنتم بالله… کلمه ی خمس (برخلاف زکات) فقط یک بار در قرآن آمده و اگر هم نگوئیم که اختصاص به غنایم جنگی دارد، اما نگفته است که آن را به مراجع تقلید بدهید! اما مراجع تقلید با کمک همان فقه و احادیث و روایات، علاوه بر اینکه در مورد همین فقط یک آیه از قرآن، کتاب ها در باب خمس و احکام آن نوشته اند!! بر هر فرد مسلمان شیعه هم واجب عینی دانسته اند تا هر سال از مجموعه ی پس انداز و سرمایه ی خود که باقی می ماند، یک پنجم آنرا به مراجع تقلید _به عنوان سهم امام_ بدهند تا این مال تطهیر و حلال باشد. هم چنین در رساله های عملیه مراجع تقلید آمده است: چنانچه مال حرام با مال حلال مخلوط شود و ندانیم چه مقدار از آن حلال است و چه مقدار از آن حرام، با دادن یک پنجم به عنوان خمس، این سرمایه و مال حلال می شود. یعنی می شود گفت: نوعی پولشویی مقدس و شرعی!! در امتداد پروسه ی صنف شدن، یک باصطلاح شرکت سهامی خاص تاسیس کردند!! یعنی اینکه که جز آنان، هیچکس حق دخالت در بیان احکام خدا را ندارد. مگر آنکه هر فرد سلسله مراتبی را طی کند! مثلا فقه و عربی بخواند و بر علم رجال و حدیث شناسی و شان نزول آیات ملا شود! و در تفسیر قرآن دانش آن را بیاموزد و… و از این پروسه به این مرحله رسیدند که تنها این افراد کارشناس و متخصص اسلام و اسلام شناس هستند! هرچند گفته شد شرط اسلام شناس بودند داشتن عبا و عمامه نیست ولی در عمل و تجربه خلاف آن مشهود است. یک علت آن هم این است که شرط اسلام شناس شدن، صرفا شناخت فقه و شرط شناخت فقه هم مراتبی است که طلبه ها در حوزه های علمیه می گذرانند. مانند درس خارج!مثلا یکی از موارد اختلاف روحانیون با دکتر علی شریعتی _که یک فرد کراواتی بود و همسرش حجاب مرسوم را هم نداشت_ از همین جهت بود که وی یک دکان در کنار دکان آنان در حوزه اسلام شناسی باز کرده بود و به قول مهندس مهدی بازرگان:
[ ين نکته از بديهيات جامعه شناسی است که نه هيچ کاسبی از همکار خوشش میآيد و نه هيچ صاحب دانش و هنرمندی يا تاجری به راحتی تحمل کشفيات تازه یا فن و کالاهای نو ظهور را نمینمايد. روانشناسی بشر هميشه در برابر نوآوری مقاومت داشته است… نقل از کتاب شخصيت و انديشه دکتر علی شريعتیص ۲۴].
روحانیون با تاسیس حوزه های علمیه به تعلیم و آموزش روی آوردند. و 《تفقه در دین 》 در آیه ۱۲۲ از سوره توبه، فقط به فقه و به آن محدود شد! و فقه را تنها مجرای اصلی اسلام شناسی و قرآن فهمی دانستتد. تا جایی که اجتهاد در مقابل نص (قرآن) شد! و قرآن _که به اصطلاح قانون اساسی اسلام است_ حتی در میان حوزه های علمیه دینی هم مهجور شد! به آموزش و تعلیم زبان عربی (جامع المقدمات) پرداختند تا باصطلاح در فهم درست احادیث و روایات مجتهد شوند و از این راه قرآن را تفسیر و سپس احکام و فتاوی خود را صادر فرمایند!
به قول آیت الله منتظری (نقل به مضمون از یک سخنرانی ایشان اگر اشتباه نکنم)
[پنجاه سال درس می خوانند و بعد می روند از روی دست هم یک رساله عملیه می نویسند!].
برخلاف دانشگاه که دانشجویان بابت ادامه ی تحصیل هزینه هایی از جیب خود می دهند، طلاب حوزه های علمیه با دریافت شهریه (حقوق ماهیانه) از مراجع تقلید، از جیب مردم به جیب خود واریز می کنند! و در این ۴۳ سال حکومت ولایت فقیه که فقها را سوار بر قدرت و ثروت هنگفت نفت کرد، با بدست آوردن پست های متعدد مدیریتی در سطح خرد و کلان و ایضا اختصاص ردیف بودجه برای حوزه و مراکز مرتبط و مدارس؛ نور علی نور هم شد! در پروسه ی فقه شناسی، عده ای از همان صنف گفتند: ما از خودمان حرفی نمی زنیم. ما جز قال الباقر و قال الصادق سخنی نمی گوئیم؛ که در تاریخ به 《اخباریون》 شناخته می شوند! برای شناخت اسلام و استخراج احکام و صدور فتاوی و اجتهاد، ۴ مسیر اختصاصی توسط روحانیت(شیعه) تعیین و تبیین شد:
قرآن و سنت. اجماع و عقل.《قرآن》 که آشکار در اختیار عوام و خواص هست.
یک وجه مثبت و برتری دین اسلام بر دیگر ادیان توحیدی، مثل مسیحیت و یهودیت این است که اختلافی در چاپ قرآن نیست. مثلا مثل مسیحیت که چند نوع انجیل دارند. مسلمانان چند نوع قرآن ندارند. قرآنی که در عربستان چاپ می شود با قرآنی که در ایران چاپ می شود یکی است و هیچ تفاوتی با هم ندارند، ولی با این وجود، اختلاف و نزاع و فرق مذهبی بسیار از دل آن بوجود آمد؛ که این خود متاثر از تراوشات ذهنی متولیان دین است(۲) که بر اساس همان آیه ۱۲۲ از سوره ی توبه باصطلاح تفقه در دین کرده و تفاسیر و تبیین خود را عین کلام خدا دانستند.
سر منشا همه ی اختلافات و جنگ ها و مسلمان کشی بدست مسلمان، و صدور احکام شاذ و شدید (مثل حکم قتل سلمان رشدی) مربوط به همین فقه است. فقهی که به مرور زمان شاخ و برگ و علف هرزهایش فراوان شد و به قول برخی از همین جماعت روحانیت، بهودیات در آن نفوذ کرد! و اینگونه فقه خود حجاب و نقاب قرآن شد! و قرآن که خودش به صراحت می گوید به زبان ساده است تا ناس (نه خواص) آنرا به سادگی بفهمند، سخت و پچیده شد! و 《سنت》 یعنی آنچه پیامبر ( و امامان) در زندگی روزانه به شکل علنی، عملی انجام داده و یا سخنی گفته اند که مردم و یا عده ای از مردم آن را دیده و شنیده اند که به تواتر و با نقل در کتب تاریخی، یا دینی مکتوب شده است. از جمله فعالیت های روحانیون و فضلای حوزه های علمیه _که وقت زیادی هم صرف آن می شود_ این است که صحت و سقم این 《سنت》 رسیده از آن دوران (روایات و احادیث و مانند آن) را با مطماری خودشان برای آن ترسیم کرده اند، آن ها را بسنجند، آنرا سبک سنگین کرده و سپس حکم و فتوا صادر نمایند!《اجماع》 هم یعنی اتفاق فقها بر یک موضوع. آنهم بر مطمار قرآن و سنت. که زیاد کاربرد ندارد. البته ولایت فقیه در نظام ولایت فقیه خود بخود دیگر مراجع تقلید را وادار کرده از ولی فقیه که در راس حکومت است تمکین کنند و نظرات خود را با نظر ولی فقیه همسان و هماهنگ!《عقل》. در کتاب الحیات ج اول ص ۷۴ نوشته ی محمد رضا حکیمی از امام علی نقل شده:
[ملاک در هر چیز عقل است. عقل فرستاده خداست. عقل اصلاح کننده هر کار است].
امری که کمتر محسوس است. در حالی که باید راس و سوار بر آن سه مسیر و همه ی امور باشد. بواسطه ی قوه ی عاقله و اندیشه است که همه ی تصورات ذهنی به تصدیق و عینیت می رسد، و از عدم، وجود می شوند. مثل همه ی آنچه که به عنوان کتاب منتشر می شود، یا اختراعات و مکشوفات، همه از اندیشه کردن و تدبیر و تفکر است و اتفاقا چقدر هم در قرآن به آن تاکید شده که : افلا یتدبرون؟ افلا تعقلون؟ و قس علیهذا…
این در حالی است که همان باصطلاح تفسیر قرآن و کنکاش در احادیث و روایات هم از مجرای اندیشه است. که به عنوان حکم یا فتوا و یا واجب عینی و واجب کفایی و مستحبات و هکذا امثالهم استخراج می شود. اما گاهی این باصطلاح تفقه در دین (که متاثر از تربیت و افکار آدمی با همه ی حب و بغًض ها و خلق و خوها، هنجار و ناهنجار هاست) ماهیت واقعی خود را از دست می دهند و به ضد خود و مبنا _که همان قرآن باشد_ تغییر هویت و ماهیت داده اند. یعنی این فقها گاه اسیر جهل مرکب می شوند! و کلام و دیدگاه خود را عین کلام حق دانسته و اگر هم با بدست آوردن قدرت و ثروت هنگفت همراه باشد ( که ۴۳ سال است در حکومت ولایت فقیه _که همان ولایت فقه است_ ما داریم آنرا تجربه و مشاهده می کنیم ) پائین آوردن آنان از این برج کبریایی بسیار سخت خواهد بود.
۴۳ سال است که بنام اسلام یک شخص را که نامش 《فقیه》 است و صرفا دروس فقهی خوانده، به عنوان 《ولی فقیه》در راس مدیریت اداره ی کشور قرار داده اند. وقتی نظام پهلوی سقوط کرد و جمهوری اسلامی تاسیس شد《اسلامی》شدن این《جمهوری 》را بر عهده ی این فرد در قاتون اساسی _که همان اصل ولایت فقیه باشد_ گذاشتند. اما از آنجا که در بین خود فقها و مراجع تقلید هم همواره اختلاف و تنازع بوده و هست، لذا در اموری که مربوط به حکومت می شود فقط احکام فقهی وی باید به صورت قانون درآید، که آن هم بر عهده ی ۶ باصطلاح فقیه شورای نگهبان _که همگی منصوب رهبری هستند_ گذاشته شد. در توجیه و ایضا برای زمینه سازی و برای اتخاذ اقدامات بعدی، هاشمی رفسنجانی در همان ابتدای انقلاب و در سال ۱۳۶۲ و به تاریخ ۴ تیر در یکی از خطبه های خود در نماز جمعه گفت:
[ما از لحاظ کلی هیچ شکی نداریم که یک مجتهدی وقتی که آدم خودش به درجه اجتهاد رسید، خوب از خودش تقلید می کند، حق ندارد که از دیگری تقلید بکند و اگر هم تشخیص داد که یک کسی اعلم است و اصلح است، شرایط اجتهاد را دارد، می رود از او تقلید می کند. این یک مساله است. ما نمی خواهیم بگوئیم که حق تقلید را از دیگران_ اگر تشخیص دادند_ سلب بکنند، اما این کار چه می کند؟ وقتی که هفتاد هشتاد نفر مجتهد این جوری، عالم به زمان برسند به یک کسی که باید مرجع هم باشد و شرطش این است که آن رهبری که تعیین می کنند مرجع باشد او را تعیین بکنند برای رهبری جامعه، طبعا مرجع تقلید هم اوست. یعنی این دیگر درست نیست در جامعه ما که به یک شکلی در بیاید که یک کسی رهبر سیاسی باشد یک کسی مرجع دینی باشد، تقلید بکنیم از او چون این اصل باعث متلاشی شدن نظام است. مگر می شود که یک رهبر داشته باشیم بگوید که مثلا قضیه باید این جوری باشد، یک کسی که مرجع تقلید یک جای دیگری هست، بگوید نه! فتوای من این است. مردم هم از او تقلید بکنند خوب، این اصلا رهبری دیگر معنا ندارد. رهبری اصلا لغو می شود. او تشخیص بدهد که امروز مثلا جهاد نباید بکنیم. رهبر تشخیص بدهد که امروز مثلا جهاد باید بکنیم. مردم بگویند ما تقلید از آن آقا می کنیم. خوب، این چه شد، این چه رهبری ای شد؟ این مساله خود بخود پایه اش این جوری حل می شود وقتی که این هشتاد نفر آدم این جوری نظر دادند و کسی را تعیین کردند که مرجع هم بوده، خود بخود او مرجع تقلید می شود!… نقل از کتاب در مکتب جمعه، ج ۶ ص ۴۲۴ ].
و علی خامنه ای _که ۳۳ سال است به عنوان ولی فقیه در راس حکومت، همه ی قدرت و ثروت را در اختیار دارد_ پا را از این فراتر نهاد و وی هم در یکی از خطبه های نماز جمعه در سال ۱۳۶۶ بتاربخ ۳ بهمن گفته است:
[ کار ولی فقیه در جامعه چیست؟ کار ولی فقیه عبارت است از اداره جامعه بر مبنای اسلام. اما آن جاهایی که مصالح اسلامی و اجتماعی را ولی فقیه تشخیص می دهد و بر طبق مصلحت یک دستوری صادر می کند، آن دستور، حکم الله است. آن دستور، یک دستور شرعی است. ولی فقیه چه با اتکاء به دلیل عقلی قطعی، و چه با اتکاء به ادله شرعی یک مصلحتی را برای جامعه تشخیص می دهد و آن مصلحت را اعمال می کند و آن حکم الله می شود و برای همه مردم این حکم واحب الاطاعه است. و معنای این جمله ای هم که در بیانات بزرگان تکرار شد که حکومت از احکام اولیه است، همین است… در جامعه اسلامی تمام دستگاه ها، چه دستگاه های قانونگذار، چه دستگاه های اجرا کننده، اعم از قوه اجرائیه و قوه قضائیه، مشروعیتشان بخاطر ارتباط و اتصال به ولی فقیه هست. والا به خودی خود، حتی مجلس قانونگذاری هم حق قانونگذاری ندارد… بالاتر از این من بگویم قانون اساسی در جمهوری اسلامی که ملاک و معیار چار چوب قوانین است، اختیارش بخاطر قبول و تائید ولی فقیه می باشد. والا خبرگان پنجاه نفر، شصت نفر، صد نفر از هر قشری، چه حقی دارند دور هم بنشینند و برای مردم مملکت و مردم جامعه قانون اساسی وضع کنند؟ اکثریت مردم چه حقی دارند که قانون اساسی را امضا کنند و برای همه مردم این قانون را لازم الاجرا بکنند؟ آن کسی که حق دارد قانون اساسی را برای جامعه قرار بدهد ولی فقیه هست… نقل از: روزنامه جمهوری اسلامی ۳ بهمن ۱۳۶۶].
بنابراین۴۳ سال است که 《فقه》 حکومت می کند. فقهی که فقهایش به دفع افسد به فاسد و احکام ثانویه و احکام اولیه ی مستخرج شده از فقه اعتقاد دارند و بر همین صراط، دیانت شان عین سیاست شان و سیاست شان هم عین دیانت شان شد!! در این نوشته به اشاره و مجمل (وگرنه خود یک کتاب قطور است شرح این مفصل) می خواهیم بگوئیم: فقه اسلام نیست و اسلام هم قرآن نیست و دین هم قرآن نیست! ما صرفا کلیاتی که شاه کلید برای شناخت بهتر فقه و قرآن و اسلام و دین است و متدی است برای برای شناخت و درک درست و صحیح در عصر حاضر، به زبان ساده _همان زبان قرآن_ از خود قرآن _که وجه مشترک همه ی مسلمانان است که حداقل در چاپ آن اختلاف نیست و همینطور برای غیر و دیگران که به آن ایمان ندارند_ بدون هیچ تفسیر و اما و اگر و شرط و شروط و تاویل، استدلال و دلیل داریم که این فقهی که هست اسلام یا همه ی اسلام نیست و وحی منزل هم نمی باشد. و آنچه بنام اسلام در میان مسلمانان جهان مرسوم و به شکل سنتی عادت به آن شده، قرآن نیست و قرآن _که کتاب دینی مسلمانان است_ تنها دین نیست!
یکم:
قرآن خودش می گوید: هَذَا بَيَانٌ لِّلنَّاسِ وَ هُدًىوَ مَوْعِظَهٌ لِّلْمُتَّقِينَ
اين [قرآن] برای مردم معمولی و برای پرهيزکاران رهنمود و اندرز است. (آلعمران. ۱۳۸)
و در باره ی سادگی و روانی و آسانی قرآن در سوره قمر. ۱۷ می گوید:
ولقد يسَّرنا القرآن للذكر فهل من مدكر… و ما قرآن را برای راهنمايی و هدايت مردم، درك و دانستن آن را سهل و آسان قرار داديم، كيست که از آن پند گيرد؟
یعنی این کلامی است برای همه آدم ها. استثنا ندارد. مومن و کافر اینجا محلی از اعراب ندارد. زبان قرآن هم ساده است. همانطور که خود گفته است.
پس این ساده بودن و آسان بودن را باید آن ناس در هر زبانی که هست وقتی که به زبان خود می خواند بفهمد. به تفسیر و تاویل و اما و اگر و حاشیه پردازی هم احتیاجی نباشد. قرآن که برای فقها نیامده تا با تفقه در آن احکام الله را برای عوام بنویسند!
دوم:
قسم به زمان است:
والعصر. قسم به زمان. پس عصر و زمانه اهمیت دارد. با درک زمان خویش باید تدبیر کرد. همان کل یوم هو فی شان. و…
سوم:
قسم به قلم است، قسم به نشر و ناشر است نون والقلم و مایسطرون. قسم به قلم و آنچه می نویسد! والناشرات نشرا. قسم به نشر و آنچه منتشر می شود.
در برهوت بی سوادی زمان جاهلیت قسم به قلم و نشر و آنچه از آن تراوش می کند یعنی برای عصر حاضر؛ و اهمیت آن در تدبر و تفکر و و اندیشیدن. آنجا نیامده بگوید منظور از نشر، کتب وحی است. کتاب ضاله و غیر ضاله را هم از آیات قرآن نمی توانیم بیرون بکشیم و یا بخاطر آن حکم قتل بدهیم. این ها همه متاثر از احکام فقهی فقها است که اجتهاد در مقابل نص انجام داده و صراحت قرآن را به میل و یا به هوا و هوس و جایگاه طبقاتی و یا منافع صنفی و یا ابواب جمعی قدرت شدن، و یا تحت تاثیر جریانات واقعه آنرا اصل دین کرده اند.
چهارم:
خداوند مکانیسم خلقت را گونه ای مهندسی کرده که هر لحظه ی آن در خلق و تولید است:
كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ: خداوند هر روز در انجام کاری است. به زبان ساده ی قرآن، معنایش این است که خداوند هر روز در خلق کار نویی است. یعنی خداوند هم تولید کننده است. اینجور نیست که جهان هستی را خلق کرده باشد و الان در گوشه ای از هستی نظاره گر باشد! خیر. خداوند چگونه این تولیدات خود را بروز می دهد؟ از راه همان درخواست ها و اندیشه و تفکر و عقلگرایی آدمی. همان آدمی که _با وجود سوابق بدش_ همه ی فرشتگان را الزام کرد به او تعظیم و سجده کنند. زیرا از طریق عقل و اندیشه ی آدمی است که ما اکنون در عصر و زمانه خود به این مرتبه از اکتشافات و اختراعات رسیده ایم. هر چند آن آدمی گاه و برخی از آنان ابراز کنند که به خدا اعتقادی ندارند!
پنجم:
متد ناسخ و منسوخ. چرا در قرآن هم منسوخ هست و هم ناسخ؟
چرا خداوند نظرش را در زمانی تغییر داده و قانون جدیدی یا همان:《کل یوم فی الشان》انجام می دهد؟! و ایضا هر دو ناسخ و منسوخ در قرآن هم هست؟
جواب روشن است؛ احتیاج به رمل و اسطرلاب فقهی هم ندارد!
به ما انسان ها می گوید در عصر و زمانه خود تدبیر کنید و بر اساس عقل جمعی، متد ناسخ و منسوخ را راهبرد خود قرار دهید!
یعنی همان آیه های 《وشاورهم فی الامر》و 《و امرهم شورا بینهم، ( که برخی از مصادیق آن در عصر ما، همان پارلمان و احزاب و رسانه است) و بر این اساس قانون بنویسید. و تدبیر مدن کنید! قوانین را زمینی کنید و قابل تغییر و ترمیم و تصحیح. نه آن جزمیت و انسدادی که در فقه آمده و احکام لایتغیر داده و همان را هم حکم الله و اسلام دانسته اند!
ششم:
حق انتخاب و قبول آن از میان بی شمار و نامحدود. به نظر من آیه ۱۸ سوره زمر همه حرف خداست (۳) که به صراحت می گوید:
الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَاهُمُ اللَّهُ وَأُولَئِكَ هُمْ أُولُو الْأَلْبَابِ.
به سخن ها گوش فرا دهید (در عصر ما: اینترنت. ماهواره. مطبوعات. رسانه های صوتی و تصویری و الخ و هکذا امثالهم…) و بهترين آن را انتخاب کنید. (به اختیار خود، و فهم و درک خود، که از راه های متفاوت بدست می آید) از این راه است که راه های دیگر هم برای اهل تدبیر و اندیشه باز می شود. و اين ها هستند خردمندان.
با این نگاه به قرآن و بدون حاشیه ها و فتاوی و احکام فقهی اگر تدبر شود، علاوه بر ابجاد رنسانس عظیمی در حوزه ی دین اسلام، اتحاد مسلمین هم میسور می شود و این جنگ ۷۲ ملت هم برچیده خواهد شد.
ما برای طولاتی نشدن و به مصداق: العاقل یکفیه الاشاره، صرفا کلیاتی را مثال آوردیم والا می شود تک تک آیات قرآن را به زبان ساده، با همین زبانی که قرآن خود می گوید _آسان و ساده_ نگاه نو داشت و قرآن را از نو تحریر کرد!
و اما مفهوم دین! در سوره بقره آیه ۲۵۶ هست:
لَا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَيُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى لَا انْفِصَامَ لَهَا وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ.
این لااکراه فی دین اولا شامل همه ی ادیان توحیدی هم می شود. و فقط مخصوص دین اسلام نیست. و ثانیا فقط یک متد و یا راهبرد دارد و آن: یا تمسک به خدا و یا تمسک به غیر خدا. ثالثا با استناد به آیات:
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَالَّذِينَ هَادُوا وَالنَّصَارَىٰ وَالصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ.مائده.۶۹
هر یک از مسلمانان و یهود و نصاری و صابئان (پیروان حضرت یحیی) که از روی حقیقت به خدا و روز قیامت ایمان آورد و نیکوکاری پیشه کند، البته آنها از خدا پاداش نیک یابند و هیچ گاه بیمناک و اندوهگین نخواهند بود.
قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَمَا أُنْزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنْزِلَ إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَى وَعِيسَى وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. بقره. ۱۳۶ بگوييد ما به خدا و به آنچه بر ما نازل شده و به آنچه بر ابراهيم و اسماعیل و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده و به آنچه به موسى و عيسى داده شده و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده ايمان آورده ايم ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى گذاريم و در برابر او تسليم هستيم.
همه ی آن کسانی که عمل صالح انجام می دهند، و درست کردار و درستکار هستند، یا به قول زرتشت پبامبر،《کردار نیک، پندار نیک. و فعل و قول آنان ضرری را متوجه دیگران نمی کند. و حتی از اقدام و فعالیت آن ها دیگران هم سود و منفعت می برند و حق الناس، یا به زبان امروز، حقوق بشر را رعایت کرده و از بین نمی برند. و دروغ نمی گویند، (زیرا دروغ ام الفساد و عامل هر تباهی و خسران است) و به قول قرآن از فطرت اصلی و نهاد آدمی که پاک و به دور از آلودگی و جرم و جنایت و بدسرشتی و بد ذاتی است، بهره می برند. زیرا این مسیر زندگی و محیط و تربیت است که گاه از انسان یک گرگ می سازد. و در کردار و افعال عملی و اجرایی او اثر می گذارد، لذا این افراد شناسنامه ی هر دین و مرام و زبان و نژادی که دارند و حتی خدا ناباوران هم که صالح و درستکار باشند، به استناد همین قرآن چون آدم درستکار و صالحی هستند، آن ها هم مسلمان بوده و رستگار می شوند. اصلا ما_و ایضا فقها_ کی هستیم که بخواهیم برای غیر تعیین تکلیف کنیم؟! و یا با 《نصربالرعب》 ایمان و اعتقاد و راه و رسم زندگی را به مردم تحمیل؟
پس بنابر این قرآن دین نیست. بخشی از دین است. و یا آن دینی که فقها با به اصطلاح با تففه در آن برای ما احکام لایتغیر آورده اند!
اما دین چیست؟
یکجا خواندم (۴) که: [عدالت در سلسله علل احکام است، نه درسلسله معلولات. نه این است که آنچه دین گفت عدل است، بلکه آنچه عدل است دین می گوید. این معنا مقیاس بودن عدالت است برای دین. پس باید بحث کرد که آیا دین مقیاس عدالت است یا عدالت مقیاس دین؟ مقدسی اقتضا می کند که بگوئیم دین مقیاس عدالت است؛ اما حقیقت این طور نیست…]. پس آن خرد جمعی از هر زبان و نژاد و قوم و عقیده و مرام که باعث می شود عدالت برقرار شود این همان دین است. و همان کلام خدا و خواست خدا. حکومت دینی هم با حکومت دیندار(۵) با این نگاه متفاوت می شود. در حکومت دینی بر اساس رای و احکام لایتغیر که از سوی متولیان آن (فقها) صادر می شود جزمیت وجود دارد و باعث انسداد و انقباض و عقب گرد و خیلی مبتلائات روز می شود و برای خلاصی دنبال چاره و مصلحت و یا کلاه شرعی هستند. مثل الان که نظام ولایت فقیه فقط بر افکار و امیال یک شخص یعنی ولی فقیه بنیان نهاده شده و لذا برای رهایی، هر وسیله ای هم مباح می شود. و باصطلاح دفع افسد به فاسد می کنند. یعنی یک فساد کوچک انجام می دهند تا از یک فساد بزرگ جلوگیری شود!! اما حکومت دیندار، دنبال عدالت است. اگر توانست مصادیق عدالت را نهادینه و آشکار کند مطمئنا هم خدا راضی است و هم خلق خدا. این همان عمل نیکو و همان عمل صالح است. و این عدالت فقط از راه خرد جمعی و درک زمان بدست می آید و از همه مهم تر تحقق عدالت بدون آزادی ممکن نیست!
جان چراغ است و عقل روغن او عقل جان است و جان ما تن او
تهران.